دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 7000گزی شمال بابل، کنار شوسۀ بابل به بابلسر. دشت. معتدل مرطوب مالاریائی با 180 تن سکنه. مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول پنبه، کنجد، باقلا، صیفی، غلات. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 7000گزی شمال بابل، کنار شوسۀ بابل به بابلسر. دشت. معتدل مرطوب مالاریائی با 180 تن سکنه. مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول پنبه، کنجد، باقلا، صیفی، غلات. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از شهرستان شهسوار با 250تن سکنه. آب آن از رود خانه کاظم رود و محصول آنجا برنج، چای، مرکبات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، رجل امره، مرد تباه چشم از نکشیدن سرمه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
دهی است از شهرستان شهسوار با 250تن سکنه. آب آن از رود خانه کاظم رود و محصول آنجا برنج، چای، مرکبات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، رجل امره، مرد تباه چشم از نکشیدن سرمه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل با 650 تن سکنه. آب آن از رودخانه کاری و محصول آن برنج، غلات، صیفی، پنبه و کنف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، ترسیدن. (از ناظم الاطباء). هراسیدن. هراس داشتن. بیم داشتن. بیمناک بودن. ترس داشتن: زروز گذر کردن اندیشه کن پرستیدن دادگر پیشه کن. فردوسی. نخوردم غم خرد فرزند او نه اندیشه کردم زپیوند او. فردوسی. [معدل] بنزدیک برادر [علی لیث] شد. برادر او را بنواخت باز اندیشه کرد که مگر او طمع ولایت کند معدل را بند برنهاد. (تاریخ سیستان). گر برسد دست جهان را بخور زان مکن اندیشه که ناپاک شد. خاقانی. گر کنم اندیشه ز گرگان پیر یوسفیم بین و بمن برمگیر. نظامی. فرخ نبود شکستن عهد اندیشه کن از گسستن عهد. نظامی. اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. پیش رو آهستگیی پیشه کن گر کنی اندیشه به اندیشه کن. نظامی. سعدی از سرزنش خلق بترسدهیهات غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را. سعدی. دست در دامن مردان زن و اندیشه مکن هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش. سعدی. از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار. سعدی. چو زنهار خواهد کرم پیشه کن ببخشای و از مکرش اندیشه کن. (بوستان). ساغر لطیف و دلکش و می افکنی بخاک واندیشه از بلای خماری نمی کنی. حافظ. پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن. صائب. دست در سوراخها داری ز مار اندیشه کن پای در گل می نهی از زخم خار اندیشه کن راز خود با یار خود هرچند بتوانی مگوی یار را هم یار هست از یار یار اندیشه کن. ؟ ، غم خوردن. (یادداشت مؤلف). اندوه خوردن. اندیشمند شدن: حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو بازآید و از کلبۀ احزان بدرآیی. حافظ. ، در ابیات زیر ظاهراً به معنی عبرت گرفتن است: اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان وان عزم براهیم که برد ز پسر سر. ناصرخسرو. اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی در نطفه ها و خایۀ مرغان و بیخ وحب. ناصرخسرو. ، در عبارت زیر معنی سنجیدن و دقت کردن [=اندیشه داشتن] مناسب می نماید: بوسهل گفت... چون ملطفه بخط خداوند باشد اعتماد کنند و هیچ کس از دبیران و جز آن بر آن واقف نگردد... سلطان بخطخویش ملطفه نبشت و نام هریکی از حشم داران ببرد بر محل و بوسهل نیکو اندیشه نکرد که این پوشیده نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). و رجوع به اندیشه داشتن شود. - امثال: اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم. سعدی. (ازامثال و حکم مؤلف ج 1 ص 300). اندیشه مکن به کارها در بسیار کاندیشۀ بسیار بپیچاند کار. مسعودسعد. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 300)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل با 650 تن سکنه. آب آن از رودخانه کاری و محصول آن برنج، غلات، صیفی، پنبه و کنف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، ترسیدن. (از ناظم الاطباء). هراسیدن. هراس داشتن. بیم داشتن. بیمناک بودن. ترس داشتن: زروز گذر کردن اندیشه کن پرستیدن دادگر پیشه کن. فردوسی. نخوردم غم خرد فرزند او نه اندیشه کردم زپیوند او. فردوسی. [معدل] بنزدیک برادر [علی لیث] شد. برادر او را بنواخت باز اندیشه کرد که مگر او طمع ولایت کند معدل را بند برنهاد. (تاریخ سیستان). گر برسد دست جهان را بخور زان مکن اندیشه که ناپاک شد. خاقانی. گر کنم اندیشه ز گرگان پیر یوسفیم بین و بمن برمگیر. نظامی. فرخ نبود شکستن عهد اندیشه کن از گسستن عهد. نظامی. اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. پیش رو آهستگیی پیشه کن گر کنی اندیشه به اندیشه کن. نظامی. سعدی از سرزنش خلق بترسدهیهات غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را. سعدی. دست در دامن مردان زن و اندیشه مکن هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش. سعدی. از درون خستگان اندیشه کن وز دعای مردم پرهیزگار. سعدی. چو زنهار خواهد کرم پیشه کن ببخشای و از مکرش اندیشه کن. (بوستان). ساغر لطیف و دلکش و می افکنی بخاک واندیشه از بلای خماری نمی کنی. حافظ. پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن. صائب. دست در سوراخها داری ز مار اندیشه کن پای در گل می نهی از زخم خار اندیشه کن راز خود با یار خود هرچند بتوانی مگوی یار را هم یار هست از یار یار اندیشه کن. ؟ ، غم خوردن. (یادداشت مؤلف). اندوه خوردن. اندیشمند شدن: حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو بازآید و از کلبۀ احزان بدرآیی. حافظ. ، در ابیات زیر ظاهراً به معنی عبرت گرفتن است: اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان وان عزم براهیم که برد ز پسر سر. ناصرخسرو. اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی در نطفه ها و خایۀ مرغان و بیخ وحب. ناصرخسرو. ، در عبارت زیر معنی سنجیدن و دقت کردن [=اندیشه داشتن] مناسب می نماید: بوسهل گفت... چون ملطفه بخط خداوند باشد اعتماد کنند و هیچ کس از دبیران و جز آن بر آن واقف نگردد... سلطان بخطخویش ملطفه نبشت و نام هریکی از حشم داران ببرد بر محل و بوسهل نیکو اندیشه نکرد که این پوشیده نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). و رجوع به اندیشه داشتن شود. - امثال: اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم. سعدی. (ازامثال و حکم مؤلف ج 1 ص 300). اندیشه مکن به کارها در بسیار کاندیشۀ بسیار بپیچاند کار. مسعودسعد. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 300)
دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)